آموزه تثلیث

آموزه تثلیث

آموزه تثلیث

تثلیث چون وحدت در کثرت

دیدیم که مکاشفه خدا در تاریخ و خصوصا در زندگی ، مرگ و قیام عیسای مسیح ، آشکارا حاکی از آن است که در خدا وحدتی در کثرت وجود دارد . از یک سو می بینیم که خدا یکی است و در جهان خدایان متعدد وجود ندارد . از سوی دیگر مشاهده می کنیم که پدر ، پسر و روح القدس در عین حال که از هم متمایزند ، هر سه الوهیت دارند . اساسا عالی ترین مکاشفه خدا از خود ، در رابطه سرشار از محبت این سه شخص با هم یافت می شود . آموزه تثلیث نتیجه تلاش کلیساست برای درک ماهیت این وحدت و کثرت .

پرسشی بنیادین که سالها ، بلکه قرنها اندیشمندان مسیحی را به خود مشغول داشته ، این است که خدا از چه لحاظ ” واحد ” و از چه لحاظ کثیر ” است ؟ او از چه لحاظ ” یک ” و از چه لحاظ ” سه ” است ؟ کلیسا برای تفکیک این دو جنبه ، از دو واژه ” ذات ” ousin و ” شخص ” hypostasis سود جست . خدا بنا به فرمول نتیجه شده از شورای قسطنطنیه اول ( ۳۸۱ بعد از میلاد ) به لحاظ ذات ، یکی است و به لحاظ شخص سه.

نخست شایان توجه است که آموزه تثلیث ، آموزه ای تناقض آمیز نیست . تناقض زمانی پیش می آید که بگوییم خدا از لحاظ واحد ، هم یک است و هم سه . ولی کلیسا هرگز چنین چیزی نگفته است ، بلکه می گوید خدا از لحاظی یک است و از لحاظی دیگر ، سه . در این حکم ، تناقضی وجود ندارد . برای مثال ، من می توانم بگویم هم یکی هستم و هم میلیونها ، بی آنکه تناقض گویی کرده باشم ، به شرط آنکه خود را از دو لحاظ مختلف در نظر بگیرم . من یکی هستم ، از این لحاظ که تنها یک انسانم و نه دو یا سه یا ده . ولی میلیونها هستم ، از این لحاظ که از میلیونها سلول تشکیل شده ام . به همین شکل ، آموزه تثلیث می گوید خدا به لحاظ ” ذات ” یکی است و به لحاظ ” شخص ” یا ” شخصیت ” سه است . ولی مقصود کلیسا از ” شخص ” و ” ذات ” در اینجا چیست و این سه گانگی و یگانگی خدا را چگونه باید درک کرد ؟

سه گانگی خدا

کلیسا برای بیان ماهیت سه گانگی خدا از واژه ” شخص ” سود جست . در خدا سه شخص متمایز از هم وجود دارد . پدر ، پسر و روح نه یک شخص بلکه سه شخص هستند . در اینجا باید توجه داشت که مقصود کلیسا از ” شخص ” همان ” شخصیت ” به مفهوم روانشناختی آن نیست . در برخی بیماریهای روانی مانند اسکیزوفرنی ، شخص واحد از چند شخصیت برخوردار است . مقصود کلیسا نه سه ” شخصیت ” به این معنا ، بلکه سه شخص متمایز است که با هم رابطه شخصی دارند .

آموزه تثلیث

از طرف دیگر ، مقصود کلیسا از ” شخص ” همان ” فرد” نیست . به دیگر سخن ، خدا سه فرد یا سه نفر نیست که از هم مستقل باشند و صرفا برای مدتی یا برای هدفی مشترک کمیته با شرکت تثلیث را تشکیل داده باشند . اگر چنین بود ، سه خدا وجود می داشت . ” فرد ” ” مفهومی است که اساسا در جدایی از دیگران تعریف می شود . تأکید در مفهوم فرد بر ” جدایی ” و ” استقلال ” از افراد دیگر است . ولی در مورد ” شخص ” آن گونه که مقصود و مراد کلیساست موضوع بر عکس است . ” شخص ” موجودی است که در عین تمایز از ” دیگری ” و ” دیگران ” ، اساسا در رابطه متقابل با دیگران تعریف می شود و موجودیت می یابد ، وجود شخصیتمند بنا به تعریف در خارج از روابط شخصی نمی تواند وجود داشته باشد .

درک تفاوت دو مفهوم ” فرد ” و ” شخص ” ، از اهمیتی تعیین کننده برای شناخت تثلیث برخوردار است . این دو مفهوم ، محصول دو سنت فکری مختلف در انسانشناسی غربی است که ریشه های هر دو نهایتا به اندیشه ورزیهای خداشناختی باز می گردد . نخستین سنت که فردگرایی نامیده می شود ، سابقه بس طولانی در مغرب زمین دارد . ریشه های آن به درون نگریهای آگوستین در کتاب اعترافات ، و قیاس روانشناختی معروف او در توضیح تثلیث باز می گردد . چنانکه دیدیم اگوستین پدر ، پسر و روح را به حافظه ، ادراک و اراده در وجود یک فرد بشری تشبیه کرد و بدین گونه تحت تأثیر فلسفه یونان ، الهام بخش دو سنت فکری اصالت عقل و فردگرایی شد . پس از او ، بوئتیوس انسان را ” جوهر فردی عاقل ” تعریف کرد .

آموزه تثلیث

ولی انقلاب روشنگری بود که فرد گرایی را به یکی از وجوه ممیزه غالب فرهنگ غربی مبدل ساخت . دکارت پایه های تفکر مدرن را بر تأملات ” من اندیشه گر ” استوار کرد که در انزوای خود و جدا از هر ارتباطی با دیگر انسانها ، به نظاره گری بر جهان پیرامون خویش مشغول است . او با شروع از من منفردی که جوهری صرفا عقلانی و محبوس در بدنی مادی بود ، نه تنها شناخت جهان عینی بیرونی را مسئله ساز کرد بلکه امکان و چگونگی ارتباط با انسانهای دیگر را نیز در هاله ای از ابهام فرو برد . کانت ، فیلسوف شهیر آلمانی ، همین من منفرد و اندیشه گر را نه تنها نظاره گر بر پدیدارها بلکه شکل دهنده و آفریننده آنها به شمار آورد . و بالاخره من اندیشه گر در فیلسوفان اگزیستانسیالیست به قانونگذار جهان اخلاقی نیز بدل شد . از کانت تا انسان خود محور و خودسالار امروزی ، راه زیادی نیست .

در این سنت فکری ، به انسان به عنوان فردی جدا و مستقل از افراد دیگر نگریسته می شود . پی آمدهای انسان شناختی و جامعه شناختی این نحوه تفکر در یکی از فصول بعد بیشتر بررسی خواهد شد . مقصود ما در اینجا تأکید بر این نکته است که وقتی کلیسا در بیان و توضیح سه گانگی خدا از واژه شخص سود می جوید ، به هیچ  وجه چنین مفهوم فردگرایانه ای از شخص را در نظر ندارد . روشن است که اگر در خدا سه شخص به معنای سه ” فرد ” وجود داشته باشد ، سه خدا خواهیم داشت . و کلیسا هرگز چنین مقصودی نداشته است .

ولی در کنار فردگرایی ، سنت فکری دیگری در غرب وجود دارد که گاه شخص گرایی خوانده می شود . ریشه های این سنت نیز به خداشناسی و مخصوصا به بحث تثلیث در قرن چهارم باز می گردد . پدران کپدوکیایی ، خصوصا باسیل ، در تلاش برای درک و توضیح سه گانگی خدا در عین یگانگی او ، به مفهومی نوین دست یافتند که خاستگاه آن سخنان مسیح در انجیل یوحنا مبنی بر سکونت متقابل او و پدر در یکدیگر بود . آنها توجه کردند که پدر ، پسر و روح القدس در عین حال شخص متمایزند که هر یک از هویتی خاص برخوردارند ، تنها در پیوند و رابطه ای جدایی ناپذیر با هم وجود دارند ، به گونه ای که این رابطه نه امری ثانوی و افزوده بر وجود و هویت شان بلکه جزئی از آن و تعیین کننده آن است . بدین ترتیب ، واژه های ” شخص ” و ” رابطه با به کار رفتن در توضیح تثلیث ، از معنایی نوین برخوردار شد که در جهان اندیشه بی سابقه بود . ” شخص ” در این کاربرد و در سنت نشأت گرفته از آن ، نه در انفراد و جدایی از دیگران ، بلکه در پیوند و رابطه با دیگران تعریف شد . مطابق این تعریف ، ” شخص ” اساسا بدون ارتباط با دیگری نمی تواند وجود داشته باشد .

آموزه تثلیث

” رابطه ” نیز در این کار برد ، معنایی نوین یافت . در فلسفه یونان تحت تأثیر ارسطو ، ” رابطه ” امری ثانوی و افزوده بر ماهیت شیء تلقی می شد . در اصطلاح فلسفی ، ” رابطه ” از اعراض بود نه جزئی از جوهر ، ” همان گونه که وزن و رنگ پوست و بلندی موی من ، جزئی از جوهر انسانیت من نیست و هویت واقعی مرا تعیین نمی کند ، بنا بر فلسفه یونان ،رابطه یک شیء یا موجود با موجودات دیگر نیز تعیین کننده جوهر و هویت آن موجود نبود ، بلکه امری تصادفی و افزوده بر جوهر تلقی میشد . ولی در تعریف نوین ، رابطه ، نه امری افزوده بر هویت شخص بلکه جزئی از آن و تعیین کننده آن است .

تحلیل ریچارد سنت ویکتور درباره محبت خدا گام مهم دیگری در شکل گیری مفهوم شخص به این معنای نوین بود . او استدلال کرد که اگر خدا محبت است ، باید محبوبی در کار باشد . محبت خدا باید معطوف به شخصی دیگر در وجود خود خدا باشد ، و گرنه معنی خود را از دست می دهد . او از این هم پیش تر رفت و گفت اگر این محبت تنها به دو شخص و رابطه متقابل آنها منحصر باشد ، هنوز محبتی محدود است . محبت متقابل میان پدر و پسر محبتی است گشوده به روی دیگری ، و به شراکت گذاشته شده با شخص ثالث . نکته مهم برای بحث ما این است که در تحلیل ریچارد ، رابطه سرشار از محبت پدر ، پسر و روح تعیین کننده ماهیت و هویت آنهاست .

رد پای این مفهوم متفاوت از شخص را در اندیشه کالون ، و تحت تأثیر او ، در تنی چند از اندیشمندان در قرن اخیر همچون گلریج ، ایروینگ ” و خصوصا مک موری می توان دنبال کرد . دامنه های این سنت فکری از الاهیات و فلسفه فراتر رفت و انسان شناسی ، جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی را نیز در بر گرفت . ” شخص ” در این سنت فکری ، اساسا در رابطه با اشخاص دیگر تعریف می شود . ” شخص ” جدا از شبکه ای از روابط شخصی نمی تواند وجود داشته باشد . در نقطه مقابل ” فرد ” که بر جدایی و استقلال تأکید دارد ، وجود ” شخص ” مستلزم وجود رابطه ، پیوند و اتصال است .

آموزه تثلیث

کلیسا با به کار بردن واژه ” شخص” برای پدر ، پسر و روح ، از یک سو بر هویت خاص و منحصر به فرد هر یک از آنها تأکید گذاشت ، و از سوی دیگر ، این هویت خاص را در کیفیت رابطه آنها با یکدیگر جستجو کرد . به دیگر سخن ، در برابر این پرسش که « اگر سه شخص تثلیث واقع از الوهیت برابر برخوردارند ، وجه تمایز آنها از هم چیست ؟ » ، کلیسا به کیفیت خاص و متفاوت رابطه هر یک از آنها با دو شخص دیگر اشاره کرد . پدر و پسر در همه چیز با هم یکی هستند جز در اینکه پدر ، پدر است ، و پسر ، پسر ، پسر ، پدر نیست ، و پدر ، پسر نیست . به علاوه ، این پدر بودن و پسر بودن ، به کیفیت رابطه آن دو با هم مربوط است . رابطه پدر با پسر ، از نوع رابطه پدر است با فرزندش ، و رابطه پسر با پدر ، از نوع رابطه فرزند است با پدرش ، و این رابطه را نمی توان معکوس کرد . هویت خاص پدر و هویت خاص پسر که آنها را از هم و از روح القدس متمایز می کند در همین رابطه خاص موجود میان آنهاست . روابط مختلف و منحصر به فرد موجود میان سه شخص تثلیث ، در عین حال ، کیفیت رابطه هر یک از آنها را با جهان خلقت تعیین می کند و به آن شکل خاص خود را می بخشد . ” پدر ” از آن جهت که در رابطه با پسر یگانه خود ، از ازل تا ابد پدر است ، در خلق جهان و ایجاد رابطه پدر فرزندی با مخلوقات در عرصه زمان نیز همچون پدر عمل می کند . ” پسر ” از آن جهت که در رابطه با خدای پدر ، از ازل تا ابد پسر است ، در خلق جهان و نجات آن در عرصه زمان نیز به عنوان پسر عمل می کند ، به عنوان پسری که می آید تا پسران و دختران بسیار را به جلال برساند و بالاخره ، روح القدس چون از ازل تا ابد روح رفاقت میان پدر و پسر است ، در عرصه زمان نیز به عنوان روح رفاقت میان مخلوقات و پدر و پسر عمل می کند .

پس در خدا سه شخص به معنایی که گفتیم وجود دارد این سه در عین حال که در ” چیستی ” ، یعنی در الوهیت ، با هم یکی هستند ، در ” کیستی ” و نوع رابطه با یکدیگر متمایز و منحصر به فردند . خصوصیات و کارکرد هر یک از این سه شخص تنها بر اساس مکاشفه خدا در تاریخ نجات قابل شناخت و قابل تعریف است . وقتی به عمل نجات بخش خدا توجه می کنیم ، این سه شخص را در رابطه با یکدیگر و نیز در رابطه با جهان مخلوق می شناسیم.

برگرفته از کتاب تثلیث

نویسنده : دکتر مهرداد فاتحی

مفهوم صلیب عیسی مسیح چیست؟

به اشتراک بگذارید

Facebook
Twitter
Telegram
Email
WhatsApp