پیروزی بر تاریکی
معادلات غلط در جستجوی هویت
چند سال پیش دختری ۱۷ ساله از مسافتی دور به ملاقات من آمد، من تا آن زمان دختریی را ندیده بودم که دارای این همه محاســـن باشد.
او دختری زیبا و خوش اندام بود. لباسی که بر تن داشـت هیچ عیب و نقصی نداشت. دیپلم خود را طی ۱۱ سال گرفته، و با معدل ۱۹ فارغ التحصیل شده بود. چون در موسیقی استعداد داشت، یک دانشگاه موسیقی مسیحی او را بورسیه کامل کرده بود. یک ماشین اسبرت کاملا نو زیر پا داشت که والدینش در روز فارغ التحصیلی اش به او هدیه داده بودند. در عجب بودم که چطور شخصی می توانست این همه را با هم داشته باشد.
او با من نیم ساعت صحبت کرد و فهمیدم آنچه را که در ظاهر دیدم با آنچه که در باطن او شروع به دیدن کرده بودم، هماهنگی نداشت. بالاخره به او گفتم: «مری، آیا تابه حال اتفاق افتاده که در طول شب از بی کفایتی خود گریه کرده و آرزو کرده باشی که ای کاش شخص دیگری می بودی؟» –
او شروع به گریه کرد و گفت: «شما از کجا فهمیدید؟»
جواب دادم: «راستش را بخواهی، من فهمیده ام اشخاصی که به نظر و در ظاهر همه چیز را با هم دارند، اغلب مواقع در درون خود کاستی هایی را احساس می کنند». من می توانم این ســــــؤال را تقریباً از هر شخصی در طول زندگیش بپرســـــم و همین جـواب را دریافت کنم.
اغلب آنچه که در ظاهر می بینیم تزئین دروغینی است برای پنهان کردن آنچه که در واقع هستیم و برای مخفی ساختن زخمهای پنهانی است که در مورد هویت خودمان احساس می کنیم. به دلایلی فکر می کنیم اگر جذاب به نظر بیاییم و یا به نحوی خوب عمل کنیم و یا تا حدى صاحب مقامی باشیم، در آن صورت تمام چیزها را با هم در درون خود نیز خواهیم داشت. ولی این حقیقت ندارد. ظاهر بیرونی، موفقیت و شهرت، لزوماً آرامش و رشد درونی را منعکس و یا ایجاد نمی کنند.
پیروزی بر تاریکی
موریس و اگر در کتاب معروف خود به نام حس کسی بودن ،این باور اشتباه را که تمایل داریم آن را بپذیریم، از طریق معادلات ساده بیان می کند. او می گوید ما اشتباهاً تصور می کنیم که ظاهر خوب به اضافه تعریف و تمجید، و با خوب عمل کردن و موفق شدن و داشتن مقام به اضافه شهرت، مساوی است با کمال، نه، چنین نیست. این معادلات به همان اندازه اشتباه هســـــــند که معادله دو به علاوه دو مساوی شش اشتباه است. واگنر می گوید:
کوششی که ممکن است با اتکا به ظواهر، عملکردها و جایگاه اجتماعی مان انجام دهیم تا حس کسی بودن را در خود تأیید کنیم، معمولاً رضایت بخش نیست. هر قله هویتی را که فتح کرده باشیم، به زودی زیر فشار خصمانه عدم پذیرش و یا انتقاد، تفتیش بیش از حد خود یا حس تقصیر، ترس یا اضطراب فرو می پاشد. ما نمی توانیم کاری کنیم تا عنصری شایسته برای محبت بدون قید و شرط و داوطلبانه دیگران باشیم».
اگر این معادلات می توانستند برای کسی مثمر ثمر باشند، برای سلیمان پادشاه مفید واقع می شدند. او پادشاه اسرائیل در بهترین سالهای تاریخ این قوم بود. وی صاحب قدرت،مقام، ثروت، املاک و زنان بسیار بود. اگر یک زندگی با مفهوم و بامعنی نتیجه داشتن ظاهری خوب، تعریف و تمجید، عملکرد، موفقیت، مقام و شهرت است، سلیمان تنها شخصی می بود که تاکنون تمامی این چیزها را با هم داشته است.
پیروزی بر تاریکی
سلیمان نه تنها دارای تمام آن چیزهایی بود که بشریت سقوط کرده آرزوی داشتن آن را در سر می پروراند، بلکه خدا به او حکمت زیادی عطا کرد تا دستاوردهای خود را تعبیر و تفسیر کند. تفسیر او در مورد تمامی این چیزها چه بود؟ «باطل اباطیل، باطل اباطیل!… همه چیز باطل است!» (جامعه ۲:۱). سلیمان سعی می کند هدف و معنی زندگی را مستقل از خـدا بیابد و به همین منظور کتابی در این مورد می نگارد. کتاب جامعه، پوچی دنبال کردن مفهوم زندگی در دنیای سقوط کرده بدون خدا را توصیف می کند. میلیون ها انسان نردبان های «ترقی» را بالا رفتند تا پس از رسیدن به آخرین پله نردبان ترقی شـــان دریابند که به دیوار اشتباهی تکیه کرده اند!
همچنین ما گرایش به این باور اشتباه را داریم که اگر مردم چیزی ندارند، لاجرم امیدی هم برای شادی ندارند، و در نتیجه بر اساس اعتقاد و فرمول دنیا فکر می کنیم که موفقیت مساوی است با زندگی بامعنی، برای نمونه، سالها پیش این موضوع را در قالب مثالی برای یک دانش آموز دبیرستانی عنوان کردم: «فرض کن در دبیرستان شما دختری با هیکل چاقی چون سیب زمینی وجود دارد و موهایش چون نخ رشته رشته می باشد، وقتی راه می رود می لنگد و لکنت زبان دارد. رنگ و روی بسیار بدی دارد و صرفاً برای کسب رتبه ای متوسط تقلاء می کند. آیا او امیدی برای شاد بودن دارد؟ او پس از لحظه ای تفکر گفت: «احتمالا نه»
شاید در این پادشاهی زمینی، جایی که مردم کاملا به ظواهر زندگی توجه می کنند، حق با او باشد. شـــادی با ظاهری خوب، رابطه با افراد سرشناس، شغل مناسب و حساب بانکی کلان معادل گشته است. زندگی ای که فاقد این امتیازات، است اغلب معادل با ناامیدی است.
زندگی در پادشاهی خدا به چه شکل است؟ در آنجا معادلات موفقیت برابر با شادی و شکست مساوی با ناامیدی وجود ندارند. در آنجا هر کس دقیقاً دارای فرصتهای مشابهی برای داشتن یک زندگی بامعنی است. چرا؟ برای اینکه کمال و مفهـوم زندگی، حاصل آنچه که دارید یا آنچه که ندارید و با آنچه که کرده اید یا نکرده اید، نیست. شما یک انسان هستید و با توجه به هویتی که به عنـوان فرزند خدا دارید، از زندگی هدفمند و بامعنایی برخوردار هستید. تنها معادله هویتی که در پادشاهی خدا عمل می کند، معادله شما به علاوه مسـیح مساوی است با کمال و مفهوم زندگی (شما + مسـیح – = کمال و مفهوم زندگی)،می باشد.
پیروزی بر تاریکی
ممکن است بپرســـــــد: «اگر رابطه ما با خدا، کلید نیل به کمال است، چرا بسیاری از ایمانداران با هویت، امنیت، بایستگی، حس ارزشمند بودن، رشد و بلوغ روحانی خود مشکل دارند؟» شـــــاید اولین دلیل آن غفلت باشد. هوشع نبی فرمود: «قوم من از عدم معرفت هلاک شده اند» (۶:۴). برخی به علت شهوت رانی و عدم توبه و ایمان به خدا، و برخی نیز به واسطه شیطان فریب می خورند. این فریب سالها پیش زمانی که دختری مسیحی را که قربانی سلطه گری شیطان بود مورد مشاوره قرار دادم بر من آشکار شد. از او پرسیدم: «تو کیستی؟» جواب داد: «من آدم شروری هستم».
«تو شرور نیستی. چگونه فرزند خدا می تواند شرور باشـد؟ آیا تو خودت را این طور می بینی؟» او با سر تصدیق کرد.
شــــــاید او چندین کار شرورانه انجام داده بود، ولی او شرور نبود، او هویت خود را بر معادلـــــهای غلط بنیاد نهاده بود. او به جای اینکه حقیقت را باور کند، اجازه می داد تا اتهامات شیطان بر درک او از هویتش اثر بگذارد.
جای تأسف است که بسیاری از مسیحیان در همین چاه می افتند. ما شکست می خوریم، پس خود را یک شکست خورده می بینیم و همین باعث می شود که شکستهای بیشتری را تجربه کنیم. گناه می کنیم، و خود را گناهکار می انگاریم و این باعث می شود تا گناهان بیشتری مرتکب شویم. با باور این موضوع که عملکرد ما بیانگر هویت ماست، فریب خورده ایم. این باور غلط ما را به ورطه ناامیدی و شکست سوق می دهد. از طرف دیگر، « روح خود با روح ما شهادت می دهد که ما فرزندان خداییم» (رومیان ۱۶:۸). خـدا از ما می خواهد تا هویت خود را بشناسیم تا بتوانیم مطابق آن زندگی کنیم. در مسیح ، فرزند زنده و آزاد خدا بودن مشخص کننده نحوه عملکرد ما می باشـد. با توجه به این امر است که از نجات خود نهایت استفاده را می بریم نه اینکه برای نجات خود کاری انجام دهیم (فیلیپیان ۱۲:۲).
برگرفته از کتاب پیروزی بر تاریکی
قدرت خون مسیح برای چیست؟