نظام رهبری در کلیسا

نظام رهبری در کلیسا

نظام رهبری در کلیسا

اندیشمندانی چند در سالهای اخیر به نظام رهبری کلیسا در پرتو تثلیث نگریسته اند . دریافتهای مختلف این اندیشمندان از تثلیث ، به ظهور نگرشهای مختلف در خصوص نظام رهبری کلیسا انجامیده است .

میروسلاو ولف ، الاهیدان برجسته پروتستان ، و استاد دانشگاه پیل ، در یکی از آثار مهم خود به ارائه نمونه ای از کلیساشناسی پروتستان در پرتو تثلیث همت گماشته است .

او پیش از ارائه کلیساشناسی خود ، به نقد کلیساشناسی کاتولیک و ارتدوکس بر اساس آثار دو تن از برجسته ترین الأهیدانان آن دو فرقه می پردازد . در اینجا امکان بحث مفصل درباره ظرایف الاهیاتی موضوع وجود ندارد . هدف ما صرفا اشاره به خطوط اصلی بحث است . به طور خاص می خواهیم نشان دهیم که آموزه تثلیث از چه اهمیتی برای تعیین شکل درست نظام رهبری در کلیسا بر خوردار است .

راتسینگر ، الإهیدان برجسته کاتولیک ، و پاپ کنونی ، با تأکید بر ذات یگانه خدا و تقدم بخشیدن به آن نسبت به سه شخص تثلیث به نوعی یگانه انگاری و حاکمیت ” یک ” بر ” سه ” ، و ” واحد ” بر ” کثیر ” می رسد ، بر همین اساس او برای کلیسا نیز نظامی سلسله مراتبی قائل می شود که در رأس آن ” یک ” قرار می گیرد .

این ” یک ” در سطوح مختلف سلسله مراتب کلیسایی ، به ترتیب اهمیت و مرتبه ، ” مسیح ” ” پاپ ” و ” اسقف ” است ،البته راتسینگر تأکید دارد که پاپ و اسقف صرفا به نمایندگی از مسیح عمل می کنند و حامل حضور خود مسیح برای کلیسایند ، ولى ولف بدرستی خاطرنشان می سازد که پیش از بازگشت مسیح و رسیدن کلیسا به کمال نهایی ، چنین سلسله مراتبی ، چنانکه تاریخ نیز گواه است ، به آسانی به استبداد ، اختناق و انحراف می انجامد .

در نقطه مقابل ، زیزیولاس ، اسقف و الإهیدان شهیر ارتدوکس ، به درستی بر سه شخص تثلیث تأکید می کند و آنها را بر ذات واحد الاهی مقدم می شمارد و بر آن است که ذات واحد چیزی سوای سه شخص و رابطه پر محبت میان آنها نیست ، ولی او از طرف دیگر ، پدر را به عنوان سرچشمه الوهیت برای دو شخص دیگر ” تعیین کننده ” می داند ، حال آنکه پسر و روح را برای پدر صرف ” مشروط کننده ” می انگارد . بر همین قیاس ، زیزیولاس ، اسقف را برای کلیسا تعیین کننده می داند ولی بقیه اعضای کلیسا را صرفا مشروط کننده می شمارد . بدین ترتیب ، برای او نیز کماکان در کلیسا ” یک ” بر ” سه ” حاکمیت دارد و ” واحد ” بر ” کثیر ” حکمفرمایی می کند . در این نگرش نیز ، نظام سلسله مراتبی در کلیسا برقرار است که در رأس آن ” یک ” یعنی اسقف جای دارد .

در نقطه مقابل این هر دو ، ؤلف ، الأهیدان پروتستان ، با الهام از مولتمان ، میان نشأت گیری پسر و روح از پدر ، و رابطه آنها با پدر ، تمایز قائل می شود . هر چند پسر و روح از پدرند ، ولی این به معنی وجود سلسله مراتب در رابطه آنها با هم نیست . نه پدر بر دو شخص دیگر فرمان می راند و نه آن در زیر فرمان پدرند . اساسا در مورد اشخاصی که در همه صفات الوهیت با هم یکی هستند نمی توان از سلسله مراتب رهبری سخن گفت ، چنین سلسله مراتبی مستلزم این خواهد بود که مثلا سه شخص تثلیث در خصوص مسئله ای به نتایج متفاوت برسند و بخواهند راه حلهای مختلفی در پیش بگیرند تا لازم آید که دو شخص از شخص سوم فرمان برند . ولی چگونه ممکن است اشخاصی که از دانش و حکمت برابر و کامل برخوردارند ، در خصوص مسئله ای به نتایج متفاوت برسند ؟ پس در مورد سه شخص تثلیث بهتر است تنها از اتحاد کامل پسر و روح با پدر سخن گفت و نه از اطاعت آنها . بنابراین ، اتحاد تثلیث نه در حاکمیت ” یک ” – خواه ” ذات یگانه ” باشد ، خواه ” پدر ” بلکه در رابطه پر محبت و متقابل سه شخص برابر در ذات الاهی است .

نظام رهبری در کلیسا

ولف استدلال می کند که این به معنی لزوم وجود رهبری گروهی در کلیسا است . رهبری در کلیسا نباید تنها در یک تن متمرکز شود بلکه گروهی از اشخاص باید در آن مشارکت داشته باشند و در محبت و اتحاد با هم تصمیم بگیرند . بر اساس ملاحظاتی از همین دست ، هربرت موهلن ، الأهیدان برجسته کاتولیک نیز نتیجه می گیرد که حتی مقام پاپ باید به شکل گروهی باشد . و این با شهادت عهد جدید مطابقت دارد . اکثریت قاطع مفسرین از اشارات عهد جدید به نظام رهبری در کلیسای محلی استنباط می کنند که رهبری کلیسای دوران عهد جدید ، به شکل گروهی بوده است ( فیلیپیان ۱۰۱ ؛ اول تسالونیکیان ۱۲ : ۵ ؛ أعمال ۲۳:۱۴ ؛ ۱۷:۲۰ ) . نخستین اشارات به وجود نظام سلسله مراتبی در کلیسا ، که در رأس آن یک اسقف به تنهایی بر همه مسلط باشد ، به قرن دوم میلادی برمی گردد .

البته این بدان معنا نیست که گروه رهبری نمی تواند یا نباید مدیری داشته باشد که مثلا ناظر یا شبان نامیده شود بلکه صرفا نشان می دهد که تصمیم گیری باید با مشورت و به صورت گروهی انجام شود و در نهایت گروه است که بر کلیسا شبانی نظارت می کند نه یک تن به تنهایی.

ارتباط رهبری با بقیه اعضای کلیسا

پذیرش رهبری گروهی برای کلیسا هرچند گامی است صحیح در جهت شکستن حاکمیت فرد بر کلیسا ولی کماکان نظام سلسله مراتبی و و قطبی را میان رهبران و خادمین ( یا کشیشان ) از یک سو و اعضای کلیسا از سوی دیگر باقی نگاه می دارد .

کماکان بیشتر اعضای کلیسا حالت مادون ، منفعل و پذیرا خواهند داشت ، حال آنکه برتری ، فعالیت و خدمت به رهبران و خادمین محدود خواهد بود .

ولی شباهت کلیسا به تثلیث ، محدود به گروه رهبران یا خادمین نیست بلکه همه کلیسا را شامل می شود . تمام کلیسا خصلت تثلیثی دارد نه صرفا رهبری کلیسا . نه تنها روابط میان رهبران کلیسا ، بلکه رابطه میان رهبران و بقیه اعضا نیز باید از نوع رابطه میان اشخاص تثلیث باشد .

تفاوت میان رهبری و اعضای دیگر ، تفاوت در نوع خدمت است ، نه در مقام یا روحانیت . همه اعضای کلیسا از خدمت برخوردارند و تفاوت ذاتی میان خدمت آنها و خدمت خادمین خاص وجود ندارد . به دیگر سخن تفاوت تنها در نوع خدمت است ، نه در ماهیت آن ، معنی کهانت همه ایمانداران که لوتر و اصلاح طلبان جنبش پروتستان بر آن تأکید داشتند ، همین است .

دعای کھائی مسیح نه تنها رهبران بلکه همه اعضای کلیسا را در انطباق و شباهت با تثلیث قرار می دهد . او نه تنها برای شاگردان بلکه برای همه کسانی نیز دعا می کند که به واسطه پیام شاگردان ایمان خواهند آورد تا همه یک باشند ، همان گونه که تو ای پدر در من هستی و من در تو » ( یوحنا ۲۰ : ۱۷- ۲۱ ) .

یوحنا نیز در نامه نخست خود به همه خوانندگان چنین می نویسد : « اما آنچه را دیده و شنیده ایم به شما نیز اعلام می کنیم تا شما نیز با ما رفاقت داشته باشید ؛ رفاقت ما با پدر و با پسرش عیسای مسیح است » ( اول یوحنا 3 : 1 ) .

همه اعضای کلیسا در رفاقت تثلیث شریکاند نه صرفا رهبران .

پولس نیز در بحث خود درباره کلیسا به عنوان بدن اعضای مختلف بدن در حیات آن ، همه اعضای کلیسا را متأثر از فعالیت سه شخص تثلیث ، و مجرای فعالیت آنها تلقی می کند . ” عطایا ” ، ” خدمتها ” و ” عملها ” میان همه اعضای کلیسا تقسیم می شود و همه اعضای کلیسا از طریق آنها تحت تأثیر ” روح ” ، ” خداوند ” و ” خدا ” قرار می گیرند ( اول قرنتیان ۴ : ۱۲-۶ ) . عطایای مختلف اعضای کلیسا با کثرت شخصیتهای تثلیث و کارکردهای مختلف آنها مطابقت و شباهت دارد .

به علاوه ، همه اعضای کلیسا مجرایی برای ” منفعت همگان ” از طریق ” ظهور روح ” ها هستند ، زیرا به یکی به واسطه روح ، کلام حکمت داده می شود ، به دیگری کلام معرفت ، به دیگری ایمان ، به دیگری عطایای شفا و همینطور الى آخر ، و همه اینها را همان یک روح به اراده خود تقسم کرده ، به ” هر کس می بخشد ( ۱۱۷ : ۱۲ ) .

پولس در نامه اش به افسسیان نیز پس از اشاره به ” یک روح ” ، ” یک خداوند ” و ” یک خدا ” که پدر ” همه “فوق ” همه ” ، از طریق ” همه ” و در ” همه ” است ، توضیح می دهد که وظیفه رهبران نه انجام تمامی یا حتی بیشتر خدمات کلیسا ، بلکه تجهیز ” مقدسان ” برای کار خدمت است تا ” همه ” به یگانگی ایمان و شناخت پسر خدا دست یابند و به بلندای قامت مسیح برسند . او سپس ادامه می دهد که بدن یعنی کلیسا به وسیله ” همه مفاصل ” نگاهدارنده خود به هم پیوند می یابد و در اثر عمل متناسب ” هر عضو ” رشد می کند ( افسسیان ۱ : ۴-۱۶ ) .

بنابراین ، ” روح ” ، ” خداوند ” ، و ” خدا ” در هر یک از اعضای کلیسا برای منفعت همگان عمل می کنند . نه فقط اسقف یا شبان با رهبران ، بلکه هر یک از اعضا در به کار گیری عطایای خود در کلیسا ، از جانب مسیح و به نمایندگی از او عمل می کند . هر یک از آنها حامل روح و مجرای عمل مسیح زنده بر زندگی دیگر اعضا و بر کل کلیساست . هر یک از آنها هم فاعل و هم مفعول ، هم خادم و هم مخدوم ، هم دهنده و هم گیرنده است . اتحاد کلیسا نیز در این حالت نه از طریق ” یک اسقف ” بلکه از طریق ” یک روح ” تحقق می یابد که در هر یک از اعضا و در همه آنها با هم عمل می کند . پس نه فقط اسقف یا شبان ، بلکه هر عضوى عامل اتحاد کلیسا است و باید باشد .

رابطه کلیساهای محلی با کلیسای جامع

در این خصوص نیز به تثلیث به عنوان مدل و الگو نگریسته اند . راتسینگر کلیسای جامع را معادل ذات واحد الاهی تلقی می کند و چون قائل به تقدم و تفوق ذات الاهی بر سه شخص است ، به کلیسای جامع نیز به عنوان نهادی تشکیلاتی و سلسله مراتبی مینگرد که دارای هویتی متمایز از کلیساهای محلی است و بر آنها تفوق و تقدم دارد .

در نقطه مقابل زیزولاس با اینکه کماکان کلیسای جامع را معادل ذات الاهی می شمارد ، به درستی برای ذات الاهی موجودیت و هویتی سوای سه شخص و رابطه آنها با هم قائل نیست . به اعتقاد او ، ذات الاهی در خود اشخاص تحقق دارد نه در ورای آنها یا در پس آنها ، بنابراین، زیزیولاس هر کلیسای محلی را عین تحقق ملموس کلیسای جامع و محل ظهور و حضور عینی آن می شمارد .

از همین رو بر آن است که کلیساهای محلی برای اینکه کلیسای واقعی باشند باید با دیگر کلیساهای محلی در شبکه ای از روابط بین الکلیسایی قرار بگیرند ،پس زیزیولاس نیز قرار داشتن در چنین شبکه بین الکلیسایی جهانی و یگانه ای را برای اصالت هر کلیسای محلی ضروری می شمارد ، هر چند مانند کلیسای کاتولیک به این شبکه به عنوان نهادی تشکیلاتی و سلسله مراتبی نمینگرد.

ولف نظر زیزیولاس را نیز به درستی به نقد می کشد ،هر کلیسای محلی عین تحقق کلیسای جامع در اندازهای کوچک نیست و نمیتواند باشد ، بلکه صرفا بخشی کوچک و شکلی ناقص از جامعه آخرالزمانی خداست که در پایان تاریخ با آمدن مسیح به ظهور خواهد رسید . از طرف دیگر ، اگر به ” کلیسای جامع ” صرفا به عنوان کلیسای جهانی موجود در هر برهه از زمان نگریسته شود ، باید گفت کلیسای جامع موجودیت خود را به تمامی از کلیسای محلی وام می گیرد و مجموع کلیساهای محلی موجود در آن زمان است ، ولی این به هیچ وجه در خصوص رابطه ذات الاهی با سه شخص تثلیث صدق نمی کند ، چنانکه دیدیم ذات واحد الاهی به تمامی در هر یک از سه شخص وجود دارد و هر شخص صرفا ثلث ذات را تشکیل نمی دهد، پس نمی توان گفت که جمع سه شخص بر روی هم ذات کامل خدا را به وجود می آورد چنانکه جمع کلیساهای محلی کلیسای جامع جهانی را ایجاد می کند ،بنابراین در رابطه میان کلیساهای محلی معادل مناسبی برای ذات خدا یافت نمی شود ، کلیسای جامع و ذات الاهی با هم قابل قیاس نیستند و نمی توان از چنین قیاسی نتایج کلیساشناختی استخراج کرد .

شباهت واقعی را باید میان رابطه کلیساها با هم ، از یک سو ، و رابطه شخص تثلیث با هم ، از سوی دیگر ، جستجو کرد . همان گونه که تثلیث با هم در مشارکت ، همکاری و رابطه ای پر محبت به سر می برند ، کلیساهای محلی نیز باید در جهت برقراری چنین رابطه و مشارکتی بکوشند . هر چند نمی توان حضور در شبکه ای جهانی از کلیساها را شرط ضروری اصالت و واقعیت کلیسای محلی به شمار آورد کلیسایی که نسبت به برقراری رابطه و همکاری با دیگر کلیساها بی اعتنا باشد یا از آن سر باز زند ، در جهت خلاف ماهیت تثلیثی کلیسا و هدف نهایی خدا برای آن عمل کرده است ، هدفی که همانا اتحاد و مشارکتی جهانی میان همه کلیساها در شراکت با اتحاد سه شخص تثلیث است .

خلاصه و نتیجه گیری

آموزه تثلیث از دلالتها و پیامدهای گسترده در کلیساشناسی برخوردار است . کلیسا نیز مانند تثلیث ، وحدتی در کثرت است ، و شباهت کلیسا به تثلیث در هر دو بعد ، دربردارنده درسهای مهم نظری و عملی است .

کلیسا نیز مانند تثلیث از اعضای مختلف و متفاوت تشکیل شده است که در عین برخورداری از هویت ، ارزش ، آزادی و خدمت منحصر به فرد ، در منشاء گیری از پدر و رابطه با او ، در ذات ، در محبت ، در روح ، و در رفاقت و سکونت متقابل با هم و در هم یکی هستند و باید باشند ، آنها در اتحاد با مسیح از همه خصوصیات مشترک بالا برخوردارند و یک بدن را تشکیل می دهند .

علاوه بر این شباهتهای کلی ، شباهتهای خاصی نیز در عرصه های مختلف روابط اعضای کلیسا ، نظام رهبری و رابطه کلیساها ، میان تثلیث و کلیسا وجود دارد و باید وجود داشته باشد . اعضای کلیسا از طریق روح و در اتحاد با مسیح ، از سکونت با خدا و در خدا برخوردارند . شاید حتی بتوان از نوعی سکونت متقابل میان اعضا نیز سخن گفت . در کلیسا مانند تثلیث ، تمام قدرت رهبری نباید در یک شخص متمرکز باشد بلکه باید ماهیت گروهی داشته باشد و نه تنها گروه رهبران ، بلکه همه اعضا را به درجات مختلف در تصمیم گیری و خدمت شریک سازد . و بالاخره ، رابطه کلیساهای محلی با هم نیز باید مانند رابطه اشخاص تثلیث بر اساس محبت ، مشارکت و همکاری استوار گردد .

برگرفته از کتاب تثلیث

نویسنده : دکتر مهرداد فاتحی

 

چرا مسیحیت ؟

به اشتراک بگذارید

Facebook
Twitter
Telegram
Email
WhatsApp